ای ابر! نی به باغ و نه در لاله زار بار
یادی ز اشک من کن و درکوی یار بار
قامت به جهد، حلقه شد، اما چه فایده
ما را نداد دل به در اختیار بار
آیینهٔ وصال ندارد غبار وهم
بندد اگر ز کشور ما انتظار بار
از درد زه برآکه در این انجمن هنوز
ننهاده است حاملهٔ اعتبار بار
ای شمع گریهٔ تو دل انجمن گداخت
ای اشک شعله بار به خاک مزار بار
درد شکست دل همه را در زمین نشاند
یک شیشه کرده اند بر این کوهسار بار
هرچند آستان کرم تشنهٔ وفاست
آب رخ طلب نتوان ریخت بار بار
گر در مزاج جوش غنا کسب پختگی ست
دیگ شعور را نسزد ننگ و عار بار
ناموس یک جهان غم از این دشت می بریم
پیری تو هم به دوش من از خم گذار بار
گلچینی حدیقهٔ تسلیم آگهی ست
باغ بهار خیره سری گو میار بار
بیدل ز هر دو کون فراموشیت خوش است
زین بیش نیست گر همه گویم هزار بار